بر لب جو بوده دیواری بلند
شعر خرگیری از مولانا جلال الدین محمد بلخیبود شیخی دایما او وامدار
حکایت کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی ابواعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
دوتا عکس از فیلیکس و بریجتبرادر هم زبان بیا بریم به ایران
بریم به ملک افغان بریم به تاجیکستان
برادر هم زبان بیا بریم به ایران
بریم به ملک افغان بریم به تاجیکستان
بوی تنت بوی گله
ترانه ی برادر همزبانیکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیر باز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جامها و پیکرهها میساختند ( قرآن / سبا / ١٣ ) . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزاد باشند ، آدمیرا به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند .
داستان شتر دیدی ندیدی
مسجدسلیمان هم به پویش ملی طرح مشق احسان پیوست ...زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریشهای بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند. زن گفت: هر چه فکر میکنم شما را نمیشناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفا" بیایید تو و چیزی بخورید.
داستان شتر دیدی ندیدیتعداد صفحات : 0