ساقیا میده که جز مینشکند پرهیز را
پیچ راد گالوانیزه سفید«پادشاهی ضحاک» پنجمین داستانِ پادشاهان و پنجمین پادشاهی در میان پیشدادیان در شاهنامهٔ فردوسی است که دورانِ هزارسالهٔ پادشاهیِ ضحاک را داستان میکند. ضحاک پادشاهی بیگانه در میان پیشدادیان است.
شعر : " ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را " از سنایی غزنویفضیل بن عیاض ، یکی از دزدان معروف بود. کاروانها را مورد دستبرد قرار میداد و با نهایت زبردستی ، اموال مردم را به غارت میبرد. کاروانهایی که از منتطقهی سرخس میگذشتند ، تمام مراقبتهای لازم را به کار مر بردند که به چنگ فضیل گرفتار نشوند.
این راهزن خطرناک ، به دام عشق دختری افتاد و تصمیم گرفت شبانه خود را به خانهی معشوقهی خود برساند و از وصل او کامیاب شود. نیمه شب ، از دیوار خانهی دختر بالا رفت ولی هنوز ، قدم به خانهی او نگذاشته بود که آهنگ دلنشینی از خانهی مجاور شنید. گوش فر داد ، مردی قرآن
میخواند و به این آیهی شریفه رسیده بود :
اَلَمْ یَأن للَّذینَ ءامَنوُا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللهِ ***سوره حدید ، آیه ۱۶
یعنی : آیا هنوز وقت آن نرسیده که دلهای مردم با ایمان با یاد خدا خاضع و خاشع شود ؟.
شنیدن این آیه ، چنان تحولی در درون فضیل به وجود آورد که بی اختیار گفت :
خداوندا ! وقت آن رسیده است ؛ و فوراً از دیوار پایین آمد و از گناهی که در نظر داشت چشم پوشید.
همین تذکر سبب شد که فضیل از تمام آلودگیها ، خود را نجات دهد و دست از دزدی و گناه بشوید . در همان شب که این دگرگونی در درون فضیل پدید آمده و او را سرگردان و منقلب ساخته بود ، گذرش به کاروانسرایی افتاد که کاروانی در آن فرود آمده و بار انداخته بود.
فضیل در گوشهای خزید و سر به گریبان ، بر گذشتهی پرگناه خود افسوس میخورد. در آن حال شنید که کاروانیان دربارهی ساعت حرکت سخن میگویند.
یکی از کاروانیان میگفت : رفقا ! امشب حرکت نکنید و بگذارید هوا روشن شود ، زیرا به قرار اطلاع ، فضیل بر سر راه است و خطر او قافله را تهدید میکند .
سخن اضطراب آمیز کاروانیان ، آتشی در دل فضیل برافروخت و از اینکه جنایات او ، این چنین مردم را مضطرب و پریشان ساخته به شدت متأثر شد و بی اختیار از جا برخاست و گفت :
مردم بدانید من فضیل بن عیاضم و آسوده خاطر باشید که دیگر فضیل دزدی نمیکند و سر راه را بر کاروانیان نمیبندد. او به درگاه خدا بازگشته و از گناه خود توبه کرده است. ***
آنچه این مرد را از گناه باز داشت و سرنوشت او را تغییر داد ، یک یادآوری بود ، ولی او دارای اعتقادات و ایمان ضعیفی بود که آن یادآوری توانست در دلش اثر بگذارد و در او تحول و دگرگونی پدید آورد.
در كتاب روضات الجنات نوشته است :
داستان توبه ی فضیل عیاضای ممکن دست قدرت بر بساط لامکان
خبر آمد خبری در راه است ...تعداد صفحات : 0